شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

* وکيل *

+ درويشي تهيدست از کنار باغ کريم خان زند عبور مي کرد . چشمش به شاه افتاد با دست اشاره اي به او کرد . کريم خان دستور داد درويش را به داخل باغ آوردند . کريم خان گفت : اين اشاره هاي تو براي چه بود ؟ درويش گفت : . . نام من کريم است و نام تو هم کريم و خدا هم کريم ؛ آن کريم به تو چقدر داده است و به من چقدر داده ؟ کريم خان در حال کشيدن قليان بود ؛ گفت : چه مي خواهي ؟
* وکيل *
پس جيب درويش را پر از سکه کرد و قليان نزد کريم خان برد ...
* وکيل *
روزگاري سپري شد ...
* وکيل *
درويش جهت تشکر نزد خان رفت .
* وکيل *
ناگهان چشمش به قليان افتاد و با دست اشاره اي به کريم
* وکيل *
خان زند کرد و گفت :
* وکيل *
نه من کريمم نه تو...
* وکيل *
کريم فقط خداست ،
* وکيل *
که جيب مرا پر از پول کرد و قليان تو هم سر جايش است !!!
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top